کهکشان زندگی

معرفی خونواده ی مامانی و بابایی

سلام نی نی قند عسلم .مطمئنم که پیش خداجوووون کلی بهت خوش میگذره. خوشکل مامان  یادم اومده که خونواده ی خودم و بابایی رو بهت معرفی نکردم اومدم تا تک تک واست همه رو بگم پس خودتو اماده کن : خب اول از همه بذار در مورد خودم بگم که نی نی خوکشلم بیشتر با مامانش اشنا شه : عزیز دلم مامان زهرای تو که الان داره برات مینویسه 21 سالشه تنها فرزند خونوادست و یه مامان و بابای خیییلیییی مهربون داره . اره مامان جون من یکی یه دونه ی مامان بابامم البته میگن یکی یه دونه ها لووووسن اما باور کن من لووووس نیستم هاااااااااااااا. من عاشق مامان بابامم امیدوارم تو هم وقتی اومدی پیشمون مثه من باشی. خب اسم مامان جونم اکرمه که در اینده شما به ایشون میگی ماما...
14 اسفند 1392

اغاز به کار همسری هورااااااااااااااااااااااا

سلام نی نی نازم مامانی اومده تا یه خبر خوب بهت بده مطمئنم که تو هم با شنیدن این خبر کلی ذوق میزنی و خوشحال میشی . فقط عزیز دلم  قبل از هر چیز یه چیزی ازت میخوام دوست دارم حالا که اونجایی کلی از خدای مهربون تشکر کنی بابت همه ی مهربونیاش اخه خدا من و بابایی رو خیلی دوست داره و هر چی ازش میخوایم بهمون میده . حالا بذار خبرو بهت بدم باباییییی توی شرکت مخابرات استخدام شد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من که خیلی از این قضیه خوشحالم اخه بابایی تا قبل از اینکه کار مناسب پیدا کنه با اومدنت مخالفت میکرد اخه بابا خیلی حساسه دوست داره نی نی خوشملمون از هموووون اول اول تو رفاه باشه و همه چی هر زمان که خواست واسش فراهم...
14 اسفند 1392

گذشت یک سال از زندگی مشترک

یک سال با شادمانی و پر خاطره های خوب سپری شد . بنده مشغول امتحانات پایانترم در ترم 5 بودم و شوشوی گرامی همینطور امتحانات ترم 3. هنوز از شغل ثابت واسه شوشو خبری نبوووود و توی امتحان ها با استرس های دو جانبه خسته و کلافه به نظر میرسید و منم که نگرانش بودم و سعی میکردم ارومش کنم .
12 اسفند 1392

اغاز زندگی مشترک

از تاریخ 1391/12/5 زندگی شیرین مشترکمون رو اغاز کردیم. در همون ابتدا عهد بستیم که : پشت به پشت هم با وجود خدای مهربون و مهرو محبت های اورجینال موفقیت هامون  رو گسترش بدیم. و از پروردگار بخشنده خواستیم که توی مسیر زندگی هدایتمون کنه . و باز هم از خدا ی مهربونی ها درخواست کردیم که یک کار خوب و ثابت به شوشو خان بده تا هم به درسش برسه و هم دیگه استرس نداشته باشه ... و خیلییی چیزای دیگه .....
12 اسفند 1392

مجلس با شکوه عروسی بادا بادا مبارک بادا

و اما مقدمات مجلس فراهم شد : یه خونه ی شیک و نو با وسایلای خوشمل  و  نو زمان مجلس عروسی  1391/12/4 مکان : مجتمع فرهنگیان واقع در ملک اباد خیابان قدس یه ماشین عروس خوشمل که البته کادوی عروسیمون ازطرف مامان بابای بنده بود (دوو سیلو با گلای لیلیوم نارنجی) یه کارت عروسی خوشمل که عکسشو میذارم بعد و از همه مهمترررررررررر  : یه جفت کفتر عاشق گلای سر سبد مجلس عروس و دوماد نازنین که من و شوشو بودییییییییم. و در اخر هم یه دی جی فوق العاده عالی و قر های تو کمر مونده ما و مهمانان شب عروسی واسه هر عروس و دامادی یه شب به یاد ماندنیست و همینطور واسه من و شوشو بهترین شب زندگیمون بوده تا الان. اون شب کلی به هممون خوش گذش...
12 اسفند 1392

تغییر ناگهانی نظرات

و اما ادامه ی داستان ............ خب تا اونجایی پیش رفتیییم که خونه در حال ساخت بود   از خدمت سربازی شوشو نیمی گذشته بود منم دانشگاه ازاد مشهد رشته ی مدیریت تو مهر سال 90 قبول شده بودم و شرایط به خوبی پیش میرفت و پدر بنده هم که در شرکت اتوبوسرانی مشغول به کار بود در حال بازنشست شدن بووود.  گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه در اخر سال 90 بابایی  بنده بازنشست شد شوشوی گرامی خدمتش تموم شد خونه هنوز در حال ساخت بود. کم کمک روزا گذشت و شوشو هنوز کار ثابتی نداشت و با ساخت خونه قند تو دلمون اب میشد که کی میریم سر خونه زندگیمون؟ که خونواده هامون کم کم بهمون گفتن دیگه تا اخر سال 91 و به محض تموم شدن ساخت خونه باید به ف...
12 اسفند 1392

دوران شیرین عقد

خب حالا رسیدیم به دوران عقد تا اونجایی گفتم که : مراسم بله برون اجرا شد و روزهای عقد اغاز شد .  خب حالا توی شرایطی بودیم که بنده مشغول تحصیل در دوره ی پیش دانشگاهی و شوشو خان مشمول به خدمت مقدس سربازی بود اخ فداش بشم که اون کله ی کچلشم دلمو میبرد.  از اونجاییکه من تک فرزند خانواده بودم و  از اتاق و تمام امکانات برخوردار بودم و خونواده ی فوق العاده داماد دوست بودیم تمام لحظه هامون در کنار هم میگذشت و با ارامشی که داشتیم تصمیم گرفتیم یه 3 تا 4 سالی توی عقد باشم تا شرایط خوبی واسه رفتن به خونه ی خودمون محیا بشه . منظورم از شرایط این بود که شوشو خدمتش تموم بشه من دانشگاه قبول شم و شوشو یه کار خوب پیدا کنه اخه چون دانشجو بود ...
11 اسفند 1392

قصه ی اشنایی ما به درازای شب یلدااا

الو 1 2 3  ازمایش میکنیم  صدارو دارین؟؟؟؟؟؟ خب بسم الله الرحمن الرحیم  میخوام از سیر تا پیاز قصه ی ازدواجمو تعریف کنم پس به گوش باشین : خانواده ی من وخانواده ی همسری طی یه سری اتفاقات  در سال 1385 باهم اشنا شدیم  .با گذشت زمان رفت وامد ها و شناخت ها بیشتر میشدو من وهمسری به هم بیشتر و بیشتر علاقه مند  شدیم راستی اینم بگم که اون مشغول تحصیل توی رشته ی  مهندسی تکنولوژی الکترونیک کارشناسی ناپیوسته بود و منم یه دخمل محصل دبیرستانی . با حذف جزئیات همسری با تموم شدن دوره ی کاردانی تصمیم به سربازی رفتن گرفت  و با به تن کردن لباس اشخوری در تاریخ 1/6/1389 اعزام به نیشابور برای گذروندن دوره ی اموزشی شد...
11 اسفند 1392

من اومدم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام دوستای گلم سلام نی نی نیومده ی خوکشلم توروخدا ببخشید بالاخره بعد از یک سال و 10 ماه و 10 روز اومدم .و یه عالمه حرف دارم واستون . این پستم فقط اعلام حضور بود توی پست بعدیم توضیحات کامل رو میدمممممم. ...
11 اسفند 1392

تغییر شرایط از عقد به عروسییییی

خوب اول سلام  حالا بذارید واستون قصه ی دیر اومدنم به وبلاگو بگم: به نام خدا  زهرا هستم همسر یه شوشوی مهربون و مادر یه نی نی پنهون عرضم به خدمتتون ما این وبلاگو اردیبهشت 1391 ساختیم و تصمیم گرفتیم دل نوشته هامونو توش ثبت کنیم تا وقتی که نینی جووون اومد بخونه و بدونه زندگی عشقولانه ی مامی و پاپا چه جوری گذشته . اون موقع توی دوران شیرین و دوست داشتنی عقد به سر میبردیم اما حالا وارد یه زندگی شیرینتر 2 نفره شدیم.خب حالا چجوری وارد شدیمو ایناهااااااا بماند واسه پست بعدی ی ی ی .  
11 اسفند 1392
1